تاکسی صلواتی؛ اقدامی پس از نقره داغ شدن رژیم صهیونیستی
به گزارش تبریزگویا، توی تاکسی نشسته بودم و سرم را با فکر اینکه سال تحویل شد، رمضان آمد، عید فطر هم شد، این وسط مسطا ایران، حتی اسرائیل را مجازات از نوع آسمانی کرد ولی فروردین هنوز که هنوز است، تمام نشده، به شیشه چسبانده بودم که یکهو آقای راننده گفت: همین جا میخواستید پیاده بشوید؟ یکهو به خودم آمدم و دیدم به مقصد رسیدیم. آقا، کرایه من چقدر میشه؟ از توی آینه نگاه کرد: «یک صلوات»! دَرِ تاکسی را نیمه باز کردم و هاج و واج نگاه کردم!
واقعیتش نمیدانستم الآن دقیقا باید چیکار کنم. ماندم همان لحظه بگویم “اللهم صل علی محمد و آل محمد” و پیاده بشوم و یا یک ۱۰ هزارتومانی بگذرام کنار دنده و بیخیال ته مانده کرایهام بشوم. سری تکان داده و دوباره پرسیدم: مگه عاشوراست؟ یا عید قربان! عید فطر هم که گذشته! چرا صلواتی پس؟
راننده تاکسی، یک جوان زیر ۳۰ سال به نظر میرسید؛ تاکسیاش از آن آریوهای شیک و پیک بود که داخل ماشین بوی نو بودن داشت؛ آقای راننده باسواد و فهیم هم به نظر میرسید: «پشت شیشه ماشین علتاش را نوشتم! شیرینیِ خواهر! شیرینیِ یک بُرد».پشت شیشه تاکسیاش و روی یک کاغذ بزرگ نوشته بود: ” تاکسی صلواتی؛ به خاطر به خاک مالیده شدن پوزه اسرائیل”.
همین یک متن کافی بود تا شمارهاش را بگیرم و بیشتر از این وقت توزیع احسان سراسر شیریناش را هدر ندهم، آخر قیافهاش داد میزد که میخواهد در کل شهر این شیرینی صلواتی را پخش کند و صد البته اصلا هم علاقهای به مصاحبه و انتشار عکس و اسماش نداشت ولی خُب با کلی قول و وعده و ترفند راضی به مصاحبه تلفنی بدون انتشار عکساش کردم.
“حمیدرضا فتحی”، جوان ۲۸ سالهای که اخیرا متاهل هم شده است، دو و نیم سال است، در کنار شغل اصلی خود یعنی “نجاری” تاکسی هم میراند! به قول خودش وضعیت مالیاش زیاد خوب نیست و برای اینکه خرج زندگی را دربیاورد باید دوشغله باشد!
همان اول صحبتهایش از شبِ ۲۶ فروردین گفت: «آنقدری خوشحال بودم که میخواستم مثل عیددیدنی به خانه بزرگترها بروم و دستشان را ببوسم و دعای خیرشان را اینبار برای مملکت بگیرم».«یکهویی یک فکر به ذهنام رسید! با خودم گفتم یک جورهایی باید شادی خودم را با همه تقسیم کنم، باید من هم سهم خودم را ادا کنم، حتما که نباید در صحنه اصلی باشیم و آخر سر تصمیم گرفتم تا دو روز دست از نجاری بردارم و کل روز را تاکسی برانم ولی صلواتی».
خُب! اینجوری که آتش زدید به مالتان؟ بدون مکث جواب داد:« کاش همیشه از این آتش زدنها باشد، به والله این کار من در برابر آن کار بزرگ و اتفاق بزرگ هیچی نیست ولی وُسعام تا این حد بود که البته بازخوردهای خیلی شیرینی هم برایم داشت».
مثلا چه بازخوردهایی؟ از پشت تلفن با هیجان گفت: «مثلا آنهایی که مخالف بودند و مدام غُر میزدند که وای جنگ میشود و فلان وقتی متوجه شدند که صلواتی سوار تاکسی شدند و علتاش هم آن اتفاق شیرین بود، یک دمتان گرم میگفتند و پیاده میشدند».
دوباره به حرف آمد: « اسم رانندههای تاکسی به تحلیلگر مسائل منطقهای درآمده است ولی من سعی میکنم خیلی کم با مسافرها حرف بزنم و مزاحمشان نشوم ولی واقعیتاش را بخواهید این چند روز از بس همه با هیجان در تاکسی حرف میزنند که نمیشود حرف نزد».
«خلاصه بعد از آن وعده صادق، حال همه مردم خیلی خوب است، من این را از چشمهای تک به تک مسافرهایم میخواندم! آنقدری که همه شکر میکردند و یا جلوی خودم صلوات میفرستند و یا فاتحه برای اموات میخواندند و به نظرم به عنوان یک عضو کوچک از ایرانِ بزرگ توانستم یک کاری انجام دهم و خودم را سهیم در این شیرینی بزرگ بکنم».
در روزهای که همه ایستادهاند تا ما زمین بخوریم، جا نزدیم؛ هیچ کداممان! همه یکجورهایی نشان دادیم مرد میدان هستیم و در موسم اقتدار شبیه طوفان شدیم این را میتوان از آن شب طوفانی ۲۶ فروردین فهمید که چطور ایران شد غروری برای همه.