به گزارش تبریزگویا، مرد سراسیمه از موتور پیاده میشود. تمامی شب گذشته را همراه دوستانش، به دنبال یاران گمشده بوده است. جنگل مهآلود است و بارانی، زمین پر از گلولای و لغزنده. ساعتش را نگاه میکند، چشمانش دیگر سوی لازم را ندارد، به گمانش ۴.۵ صبح است.امید هنوز در دلش زنده است.
دوست دارد اولین نفری باشد که خبر زندهبودن یاران گمشده را به دیگران میدهد. در همین افکار خود، غرق است که ناگهان جعبه آبیرنگی را در دل کوه میبیند. جلوتر میرود، قطعه دیگری از بالگرد خودنمایی میکند برایش. دوربین گوشی را روشن کرده و ندای «یا حسین» اش، دل جنگل را پر میکند.
طنین «حاج آقا هارداسان؟» مرد در دل جنگل
حالا از عمق جان باید یاران گمشده را صدا بزند تا شاید نشانی از آنان بیابد. تمام شببیداری و خستگیها را فراموش میکند و ناگهان در آن سکوت جنگل، از عمق جان و از تهدل صدا میزند: «حاجآقا هارداسان؟…» قصه «حاجآقا هارداسان» پس از آن روز هولناک ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، قصه آشنایی است برای مردم ایران. مردمی که شب امید و انتظار را سپری کرده و ثانیهشماری داشتهاند برای شنیدن خبری خوشحالکننده از یاران گمشده؛ اما خیلی زود همین نوای « حاجآقا هارداسان» یک مرد و دیدن تصاویر پس از آن، پرونده شهادت هشت عزیز گمشده را برای مردم ایران باز میکند.
مردی که با «حاج آقا هارداسان» فریاد یک ملت شد
وقت آن رسیده که از عمق جان، یاران گمشده را صدا بزند تا شاید نشانی از آنان بیابد. تمام شببیداری و خستگیها را فراموش میکند و ناگهان در آن سکوت جنگل، از عمق جان و از تهدل صدا میزند: «حاجآقا هارداسان؟…»خبرگزاری فارس – تبریز – فائزه زنجانی: مرد سراسیمه از موتور پیاده میشود. تمامی شب گذشته را همراه دوستانش، به دنبال یاران گمشده بوده است. جنگل مهآلود است و بارانی، زمین پر از گلولای و لغزنده. ساعتش را نگاه میکند، چشمانش دیگر سوی لازم را ندارد، به گمانش ۴.۵ صبح است.امید هنوز در دلش زنده است. دوست دارد اولین نفری باشد که خبر زندهبودن یاران گمشده را به دیگران میدهد. در همین افکار خود، غرق است که ناگهان جعبه آبیرنگی را در دل کوه میبیند. جلوتر میرود، قطعه دیگری از بالگرد خودنمایی میکند برایش. دوربین گوشی را روشن کرده و ندای «یا حسین» اش، دل جنگل را پر میکند.
طنین «حاج آقا هارداسان؟» مرد در دل جنگل
حالا از عمق جان باید یاران گمشده را صدا بزند تا شاید نشانی از آنان بیابد. تمام شببیداری و خستگیها را فراموش میکند و ناگهان در آن سکوت جنگل، از عمق جان و از تهدل صدا میزند: «حاجآقا هارداسان؟…» قصه «حاجآقا هارداسان» پس از آن روز هولناک ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، قصه آشنایی است برای مردم ایران. مردمی که شب امید و انتظار را سپری کرده و ثانیهشماری داشتهاند برای شنیدن خبری خوشحالکننده از یاران گمشده؛ اما خیلی زود همین نوای « حاجآقا هارداسان» یک مرد و دیدن تصاویر پس از آن، پرونده شهادت هشت عزیز گمشده را برای مردم ایران باز میکند.
۳ موتورسوار اولین افرادی که پیکر شهدا را یافتند
در سالگرد شهادت شهدای خدمت به سراغ امیرحسام نشانی، موتورسواری میرویم که به همراه دو نفر از دوستان خود، اولین افرادی هستند که بالگرد گم شده و سرنشینان آشنایش را پیدا می کنند. نشانی، موتورسوار هیات موتورسواری استان است. ۴۵ سال سن دارد و ۱۰ سالی است که به صورت حرفه ای موتورسواری میکند. بدون حواشی اضافی، سراغ روز حادثه میروم تا از آن روز بگوید برایمان. « ساعت ۶ عصر بود که به همراه خانواده برای خرید، بیرون رفته بودیم. تلفنم زنگ خورد و صدای رییس هیات موتورسواری استان را از آن طرف گوشی شنیدم که سراسیمه از من میخواست با دیگر دوستانم هماهنگ شده و به منطقه ورزقان برویم.»
مرد در شرف پدرشدن است اما به دل خطر میزند
مرد میداند که این وقت سال، وضعیت آبوهوایی ورزقان و منطقه موردنظر مهآلود است و خطرناک. از سویی در شرف پدر شدن است و نباید باعث دلنگرانی همسر شود؛ اما همه اینها سبب نمیشود تا خیلی زود به همراه دیگر دوستانش عازم منطقه نشوند. حدود ساعت ۱۱ شب است که به منطقه میرسند. او و دوستانش بارها برای موتورسواری به این منطقه آمده و کاملاً با جزئیات آن آشنا هستند. به سراغ مردم محلی میروند، حرفهای ضدونقیض میشنوند. حالا حسب تجربه کاری خود به سراغ منطقه پیرداوود میروند و به دنبال فردی به نام داوود هستند.
مختصات محل از کجا به دست موتورسواران میافتد؟
«ساعت حدود ۳ بود که به پیرداوود رسیدیم. داوود به ما گفت که حدود ساعت یک و نیم ظهر یک بالگرد از بالای کوه عبور کرده و چند ثانیه بعد صدایش قطع شده است. همین حرفها برایمان حجت شد که اطراف آن کوه را جستجو کنیم.»هوا سرد است و مه غلیظی منطقه را پوشانده و گلولای زمین هم موتورسواری را برای مرد و دوستانش سخت کرده است. حدود ساعت چهار صبح از منطقه پیرداوود به راه میافتند. سه نفرشان از بیراهه می روند و بقیه از راهی دیگر.« سرازیری های تندی را پیش رو داشتیم اما چاره ای نبود. همین سرازیری ها را با موتور پایین می آمدیم. از یک جایی به بعد دیگر امکان موتورسواری نبود. مجبور شدیم از موتورهایمان پیاده شویم.»
لحظه مواجهه با پیکر شهدا
چنددقیقهای، پیاده راهی میشوند که ناگهان جعبه آبیرنگی در دل جنگل و کوه، خودنمایی میکند برایشان. « بهطرف جعبه رفتیم. قطعهای دیگر از بالگرد، خودنمایی کرد برایمان. دوربین گوشی را روشن کردم. جلوتر که رفتیم، پیکر شهدا را دیدیم. آن موقع نتوانستیم چهره برخی را شناسایی کنیم. صحنه غمانگیزی بود.» مرد میگوید که تا قبل از آن، هم خود و هم دوستانش امیدوار به یافتن زنده یاران گمشده بودند و در دل خداخدا میکردند که هیچکدام از یاران، شهید نشده باشند. « باتوجهبه تماسی که حاجآقا آل هاشم، عصر روز حادثه با چند نفر داشتند، گمان میبردیم ایشان زنده هستند و به دنبال او بودیم.»
کسی پاسخ « حاجآقا هارداسان؟» مرد را نمیدهد
ندای «یا حسین» مرد بلند است. در یک آن، از تهدل صدا میزند: «حاجآقا هارداسان؟» کسی نیست که جواب فریادهای مرد را بدهد. پیکر شهدا یکبهیک جلوی چشمانش رژه میرود. «پیکر شهید آل هاشم ۵۰ متر پایینتر افتاده بود. یکی از دوستان رفت و عبایشان را بر صورتشان کشید.»
صحنههایی که پس از یک سال برای موتورسواران تداعی میشود
صحنههای دردناکی است برای مرد و دوستانش. صحنههایی که حالا پس از گذشت یک سال همچنان نشانی و دوستانش را راحت نمیگذارد. «هر زمانی که تصاویری از حادثه را در تلویزیون یا فضای مجازی میبینم، آن صحنهها برایم تداعی میشود. واقعاً دردناک است.» حالا مرد به همراه دوستانش، با صدای بلند دیگران را هم صدا میزنند تا به محل حادثه بیایند. «نیروهای دیگر حدود ۵۰۰ یا ۶۰۰ متری از ما فاصله داشتند. حدود پنج دقیقه بعد نیروهای نظامی به محل رسیدند و با تحویل محل به آنان، ما از منطقه فاصله گرفتیم.»
جملهای که در خاطر مردم ایران ماند!
حالا صدای نشانی و نوای « حاج اقا هارداسان» او برای کل ملت ایران معنی و مفهومی عمیق دارد. از او در خصوص واکنش خانواده به این موضوع می پرسم.«صبح پس از یافتن محل حادثه، به طرف تبریز در حال حرکت بودیم که برادرم با من تماس گرفت و به من گفت که صدایی در فضای مجازی و تلویزیون با عنوان «حاج اقا هارداسان» پخش می شود که بسیار شبیه صدای توست. هر چقدر می گفتم که صدای خودم است، باور نمی کرد.» از روز ۳۰ اردیبهشت و آنچه این روز به خاطرش میآورد، میگوید. «شرایط منطقه بسیار متفاوت بود. وجود مه، باران و هوای سرد، شرایط را سختتر کرده بود. وقتی خودمان را جای سرنشینان بالگرد میگذاشتیم، واقعا برایمان دردناک بود. تمامی مدت به امید یافتن زنده سرنشینان بالگرد بودیم اما…»
گزارش از: فائزه زنجانی
برگزیده 3 »
پیشخوان
کد خبر : 17880
چهارشنبه - 31 اردیبهشت 1404 - 23:24