رفتن به بالا

هر آنچه در تبریز و آذربایجان می‌گذرد…

تعداد اخبار امروز : 0 خبر


  • یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
  • الأحد ۲۰ جماد ثاني ۱۴۴۶
  • 2024 Sunday 22 December
فيلم سفارشي مي‌سازند ژست اپوزيسيون مي‌گيرند

گفتگویی صریح با مسعود فراستی

مسعود فراستي از مطرح‌ترين منتقدهاي سينماي ايران است. او به واسطه حضور در برنامه هفت يكي از معدود منتقدهايي است كه مردم هم او را به خوبي مي‌شناسند. چند روز پس از اتمام جشنواره به كافه او در مهرشهر كرج رفتيم. كافه‌اي كه به محل جمع شدن شاگردان و علاقه‌مندان او تبديل شده است. حرف‌هاي […]

مسعود فراستي از مطرح‌ترين منتقدهاي سينماي ايران است. او به واسطه حضور در برنامه هفت يكي از معدود منتقدهايي است كه مردم هم او را به خوبي مي‌شناسند. چند روز پس از اتمام جشنواره به كافه او در مهرشهر كرج رفتيم. كافه‌اي كه به محل جمع شدن شاگردان و علاقه‌مندان او تبديل شده است. حرف‌هاي فراستي در مورد فيلم‌هاي جشنواره و سينماي ايران چه قبولش داشته باشيم و چه نه از مواضع منتقدي خبر مي‌دهند كه نقد را فلفل مي‌داند و هميشه به نيمه خالي ليوان نظر دارد. اميدواريم كه گفت‌وگوي مورد نظر بتواند براي علاقه‌مندان سينماي ايران راهگشا باشد. طبعا لحن تند و تيز فراستي براي فيلمسازان مي‌تواند چندان خوشايند نباشد و  اگر بخواهند پاسخي به نقد و نظر فراستي داشته باشند، از همينجا آمادگي خود را براي پاسخ‌ها به نقد و نظرات مطرح شده در اين گفت‌وگو اعلام مي‌كنيم.

راه‌حل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه مي‌دهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مساله‌اي كه مساله خودش است. نياز به گنده‌گويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلم‌هايي مي‌شود. تنها به مسائل نوك مي‌زنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود مي‌آيد و نه نقدي. اين فيلم‌ها با ظاهر انتقادي‌شان نتيجه‌گيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي مي‌سازند و ژست اپوزيسيون مي‌گيرند. از دولت پول مي‌گيرند و تظاهر مي‌كنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.

اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار مي‌كند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب مي‌كند و بودجه‌اش را تامين مي‌سازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيده‌ايم. الان ديگر فروش فيلم‌ها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلم‌هايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برج‌ساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برج‌مان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برج‌ساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برج‌ساز با هم جمع نمي‌شوند. من ترجيح مي‌دهم كه زندگي در حاشيه‌اي داشته باشم و به‌جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم مي‌پردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نمي‌آيد. خسارتش را بپرداز، به اندازه‌اي كه مي‌‌پردازي،مي‌گيري. دوستان فيلمساز مي‌خواهند هم خسارت نپردازند، هم برج‌ساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون

مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمان‌هاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نمي‌دانند منافع ملي چيست. امريكايي‌ها اين مساله را خوب بلدند و مي‌فهمند. آنها حتي اگر به رييس‌جمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچم‌شان توهين نمي‌كنند. پرچم خط قرمزشان است. خط قرمز ما  كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري مي‌كنيم وقتي هم مي‌خواهيم انتقاد كنيم نتيجه‌اش مي‌شود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است.

براي شروع بياييم از جشنواره سي و سوم شروع كنيم. فيلم‌ها را ديديد؟

بله ديدم و به نظرم اين بد‌ترين جشنواره فجر حداقل در ٢٠ سال اخير است. چرا؟ چون فيلم‌ها تصوير ناجوري از ما ارايه مي‌دهند. تصويري فاسد، بزهكار، عصبي، خل و بي‌ترمز. اگر كسي ما را نشناسد و اين فيلم‌ها را ببيند چه نظري راجع به ما پيدا خواهد كرد؟

اين تصوير را خلاف واقع مي‌دانيد؟

اين تصوير تصوير نامردانه‌اي از جامعه ايران است. اخلاقي حرف نمي‌زنم. اتفاقا از منظر زيبايي‌شناسانه مي‌گويم. اين تصوير دور و بر فيلمسازهاست نه تصوير دور و بر ما. نمي‌گويم اين مسائل در جامعه وجود ندارد ولي اين تعميم دادن (به غير از يك فيلم كه بعدا اسمش را مي‌گويم)، يا پرت و پلا، انتلكت، ادايي، بي‌معني يا مريض، بزهكار، خشن، خل و چل، يا تحت تاثير آن ور آب‌هاست.

بياييد  مصداقي  بحث كنيم.

نمونه‌اش فيلم بسيار بد «عصر يخبندان». فيلم كيايي ظاهرا نقد اجتماعي مي‌كند ولي تصويري كه ارايه مي‌دهد اتفاقا در راستاي تثبيت وضع موجود است. وقتي همه آدم بدهاي فيلم به قول خود كارگردان و خود فيلم محصول اجتماعند و هيچ تقصيري ندارند، تصويرش مي‌شود سازش با وضع موجود. وقتي آدم خوب‌هايش آنقدر منفعل، مفلوك، بي‌خطر و بي‌اثرند باز هم به تثبيت وضع موجود مي‌رسيم. فيلم انتقاد مي‌كند ولي جوري كه نه سيخ بسوزد و نه كباب.  نه انتقاد شونده ناراضي باشد و نه به كسي بر بخورد.

اين وسط البته كاراكتر محسن كيايي را داريم.

آن شخصيت هم خرده بزهكاري است كه قاتل مي‌شود. اين شخصيت هم از نظر فيلمساز تابع و مولود شرايط است. اين تصوير مخدوش و سازشكاري از مردم است. فيلم ظاهري راديكال و مخدوش و بيمار، اما باطني پوك و سازشكار دارد. اين فيلم به نظرم الگوي اين جشنواره است. فيلم مطلوب آقايان است. نمي‌خواهم از خودم تعريف كنم، اما مطلب من باعث شد كه اين فيلم نه فيلم اول جشنواره و نه فيلم اول تماشاگران شود.

يعني مي‌گوييد پشت فيلم كيايي جريان خاصي ايستاده است؟

نه. اما چند تا فاكتور او را به اينجا رساند: اول مميزي. كيايي فيلمساز معصوم و صاحب قريحه و با استعدادي بود كه در اثر سانسورهاي شديد و بي‌در و پيكر، تبديل به چنين آدمي شد. وقتي قصه فيلم «خط ويژه» را برايم تعريف كرد خيلي خوشم آمد اما ساخته كه شد گفتم اين فيلم چه ربطي به آن داستان دارد؟ داستان تند و درست فيلم تبديل به يك فيلم خنثي بد تلويزيوني شد. مسلما به دليل سانسور چنين اتفاقي افتاد.

يعني معتقديد كه مميزي فيلمسازان را بي‌خاصيت و متوسط مي‌كند؟

ببينيد، حرف من اصلا به اين معني نيست كه مميزي نبايد باشد. مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمان‌هاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نمي‌دانند منافع ملي چيست. امريكايي‌ها اين مساله را خوب بلدند و مي‌فهمند. آنها حتي اگر به رييس‌جمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچم‌شان توهين نمي‌كنند. پرچم خط قرمزشان است. ما تا بقال سركوچه بيشتر نمي‌توانيم انتقاد كنيم. چرا؟ پس خط قرمزمان كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري مي‌كنيم و مي‌آييم پايين و چون مي‌آييم پايين در واقع انتقادي هم نمي‌كنيم. وقتي هم مي‌خواهيم انتقاد كنيم نتيجه‌اش مي‌شود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است. شما شمايل شخصيت منفي فيلم كيايي را ببينيد: وقتي سردسته دزد‌ها و رييس كل باند مواد مخدر فيلم اين شكلي است و شكل معلم‌ها مي‌ماند نتيجه بهتر از اين نمي‌شود!

شايد فيلمساز قصد آشنايي‌زدايي از اين جنس كاراكتر‌ها را داشته باشد.

آشنايي زدايي از چي؟ اين كاراكتر را با عينك و آرام و متين نشان مي‌دهد. اين آشنايي‌زدايي است؟

فيلمساز حواسش نيست كه چه مي‌كند؟

نه، اتفاقا او حواسش نيست كه چه مي‌كند. مساله‌اش اين است كه فيلم بسازد، قيافه بگيرد و پول دربياورد. حاصلش مي‌شود يك فيلم خنثي بي‌خطر ظاهرا راديكال. هرچند كارگرداني «عصر يخبندان» نسبت به خط ويژه كمي رو به جلو است ولي همه آن آشفتگي‌هاي فيلم قبلي را با خودش دارد. صحنه‌‌اي كه دوربين بالا مي‌رود و توهم مهتاب كرامتي را مي‌بينيم هيچ ربطي به فيلم ندارد و كارگردان مي‌خواهد بگويد كه مثلا سينما ياد گرفته است.

آقاي فراستي، مشكل شما با بعضي فيلم‌ها چقدر به ايدئولوژي سياسي‌تان برمي‌گردد؟ در فضاي نقد شما به عنوان چهره‌اي شناخته شده‌ايد كه با نگاه ايدئولوژيك به فيلم‌ها نگاه مي‌كنيد. حرف‌هاي‌تان مي‌تواند گستره بسيار وسيعي داشته باشد. اما اگر بخواهيم ريز بشويم و مثلا همين «عصر يخبندان» را بشكافيم، آن‌وقت اين سوال پيش مي‌آيد كه دليل پيدايش چنين تلقي‌هايي نسبت به اين فيلم چيست؟

در نقدم كاملا توضيح داده‌ام. اتفاقا اين فيلم ايدئولوژيك است نه حرف‌هاي من! فيلمساز چه بخواهد و چه نخواهد، «شرايط» را عامل اصلي تمامي رويداد‌ها معرفي مي‌كند. آدم‌ها به نظر فيلمساز گرفتار اين شرايطند. نمايي در فيلم وجود دارد كه كرامتي كه معتاد است و خيانتكار، در حال مصرف مواد است. دوربين بالا مي‌رود و به پايين بازمي‌گردد و همراه با موسيقي، اين شخصيت تطهير مي‌شود. اين صحنه‌ها ايدئولوژيكند نه حرف‌هاي من. من كه مي‌گويم اين نگاه غلط است. ممكن است آدم‌ها از جامعه تاثير بگيرند، اما تاثيري هم بر جامعه مي‌گذارند.

معتقديد كه هنرمند بايد جدا از نشان دادن مشكلات در فيلمش راه‌حل هم ارايه بدهد؟

ابدا. راه‌حل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه مي‌دهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مساله‌اي كه مساله خودش است. نياز به گنده‌گويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلم‌هايي مي‌شود. تنها به مسائل نوك مي‌زنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود مي‌آيد و نه نقدي. اين فيلم‌ها با ظاهر انتقادي‌شان نتيجه‌گيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي مي‌سازند و ژست اپوزيسيون مي‌گيرند. از دولت پول مي‌گيرند و تظاهر مي‌كنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.

به خاطردولتي بودن سينما؟

قطعا. انقطاع به خاطر اين است كه سينماي دولتي وجود دارد. وقتي رييس انجمن منتقدان بودم به فيلم خوب «كشتي آنجليكا» جايزه داديم. چه اتفاقي مي‌افتد كه فيلمساز محترمي چون محمد بزرگ‌نيا كه كشتي آنجليكا را ساخته فيلم بد «راه آبي ابريشم» را مي‌سازد؟ پول دولتي. اگر او فيلمسازي‌اش را با سرمايه‌اي غيردولتي ادامه داده بود، هم جايگاه بهتري و هم مخاطبان بيشتري پيدا مي‌كرد. اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار مي‌كند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب مي‌كند و بودجه‌اش را تامين مي‌سازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيده‌ايم. الان ديگر فروش فيلم‌ها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلم‌هايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما.

در ميزگردي در دهه ٧٠ شما گفته بوديد اگر دولت هم پاي خودش را از سينما بيرون بكشد از اين فيلمسازان بي‌استعداد چيزي درنمي‌آيد. آيا الان هم آن نظر را داريد؟ فرض كنيد الان سينماي ما خصوصي شود، از فيلمسازان كنوني كه اكثرا معمولي و ضعيف هستند، آثار درخشاني خواهيم ديد؟

بايد سر اين رويداد‌ها مفصلا صحبت كرد. اصل كلام اينكه شرايط فعلي، محصول سينماي دولتي است و محصول تهي شدن فيلمسازان از خود و پيرامون‌شان. كدام يك مقصرند؟ دولت يا فيلمساز؟ قطعا هر دو. يك فيلمساز خوب تابع اوضاع نمي‌شود. دولتي نمي‌شود، باج نمي‌دهد و بي‌اثر نمي‌شود.

اما اينجا برعكس است.

چون فيلمساز‌ها رفاه مي‌خواهند. هيچ ايرادي هم ندارد ولي اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برج‌ساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برج‌مان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برج‌ساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برج‌ساز با هم جمع نمي‌شوند. من ترجيح مي‌دهم كه زندگي در حاشيه‌اي داشته باشم و به جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم مي‌پردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نمي‌آيد. مي‌خواهي آدم اهل هنر و اهل مردم باشي؟ خسارت دارد رييس. خسارتش را بپرداز، به اندازه‌اي كه مي‌‌پردازي، مي‌گيري. اما اگر فقط يك ذره بخواهي بپردازي و چند برابر دريافت كني نمي‌شود. دوستان فيلمساز مي‌خواهند هم خسارت نپردازند، هم برج‌ساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون.

بالاخره نگفتيد الان اگر سايه دولت را از سر سينما‌برداريم به كجا مي‌رويم؟

سوال آساني نيست. اگر دولت را از اوضاع حذف كنيم و به سمت خصوصي شدن برويم، معلوم است كه فردايش بهشت به وجود نمي‌آيد اما مسلما بد‌تر از اوضاع فعلي هم نمي‌شود. حتما دچار يك ركود خواهيم شد. ولي تنها راه‌حل همين است.

در اين ميان كار دولت در قبال هنر چه مي‌شود؟

زير ساخت‌ها را مهيا مي‌كند. نه فقط براي تهران لعنتي پرهياهوي پر از ترافيك و شمال شهرش. براي شهرستان‌ها و بچه‌هاي با استعداد شهرستان. به آنها معلم و كتاب و دوربين بدهد. استوديو بسازد. مميزي را هم اگر بخواهند مي‌توانند حفظ كنند. الان سينماي ايران زندگي طبيعي ندارد. زندگي غيرطبيعي نتيجه‌اش مي‌شود اين: يك
ديوانه خانه به تمام معنا. اين جشنواره كه ديديد بيش از همه‌چيز ديوانه خانه بود.

خيلي وقت است راجع به خصوصي شدن سينماي ايران حرف مي‌زنيم. فكر مي‌كنيد مي‌شود به همين سادگي ساختار دولتي سينماي ايران را عوض كرد؟

مگر احمدي‌نژاد با همه اشتباه‌هايي كه داشت يك شبه يارانه دادن را رسمي نكرد؟ البته كار درستي هم نبود، چون زيرساخت درست نكرده بود. خب همين فردا دولت اعلام كند كه ديگر پول به سينماگران نمي‌دهم. اگر پول نداريد برويد فيلم ارزان بسازيد. اصلا نسازيد! چون راه‌حل سينماي ايران بيگ پروداكشن نيست. ما محتاج سينماي ارزان هستيم.

وقتي سينماي ايران در تمام اين سال‌ها هيچ تلاشي نكرده است كه مثل همه سينماهاي دنيا به سمت صنعتي شدن حركت كند، چطور مي‌شود كه حالا اينقدر راحت و يك‌شبه خصوصي بشود؟

اتفاقا در اين سال‌ها از طرف بعضي فيلمسازان اين تلاش صورت گرفته، منتها به خاطر اينكه براي اين تلاش آمادگي وجود نداشته، الان سينمايي به وجود آمده كه نه صنعت دارد و نه هنر و نه مخاطب. مخاطب فيلم‌هاي پرفروشي چون اخراجي‌ها و بقيه فيلم‌هاي پرفروش، نسبت به جمعيت ما خيلي‌خيلي كم هستند. نسبت به سينماي قبل از انقلاب هم كمتر هستند. پس يعني ما مخاطب نداريم. ما اصلا سينما به معناي جدي‌اش نداريم. سينمايي كه سر و شكل و بدنه داشته باشد. سينماي ما سرطاني جلو آمده و بعضي جا‌هايش رشد كرده و بعضي جا‌هايش ماقبل بلاهت است. يك رشد ناقص‌الخلقه و بي‌ثبات چون اين سينما زندگي طبيعي نداشته است. متولد نشده، راه نيفتاده و تاتي تاتي نكرده. مدرسه نرفته، دانشگاه نرفته تا بعد خود به مقام استادي برسد. سينماي ما پرتابي و به صورت جامپ كات است. ممكن است سالي يكي، دو فيلم داشته باشيم كه مسعود فراستي دوست داشته باشد و شايد نهايتا سه چهار تا. در ‌‌نهايت اختلاف ما سر دو تا فيلم است. يكي دو تا را من دوست دارم و چند تا را شما. اين شد سينما؟ سينمايي كه دخل و خرج نمي‌كند سينما نيست. كسي انگيزه ندارد كه برود دنبال تكنيك و فرم. انگار اين سينما از اساس محتاج است به پول دولتي و نفروختن!

نگاه دولت جديدي كه سر كار آمده را نسبت به مقوله فرهنگ و هنر چگونه مي‌بينيد؟

در ادامه دولت‌هاي قبل است. فرقي با هم ندارند. با عرض معذرت در زمينه سينما كه عقب‌تر از دولت قبل هم هست. من قطعا دوره قبل را كه كلي به آن انتقاد دارم به اين دوره ترجيح مي‌دهم. وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقب‌تر از گذشته   حركت  مي‌كند.

تا اينجاي كار كه همه‌اش منفي شد ولي اين را هم بگوييم كه در جشنواره امسال فيلم‌هاي خوش آب و رنگي ديديم. سينماي ايران تنوع بيشتري هم پيدا كرده است. البته مانند گذشته فيلم‌ها مشكلات اساسي فيلمنامه دارند، دچار چند پاياني هستند و اصلا خيلي از اين آثار مشخص نيست براي چه ساخته شده‌اند، اما در بخش‌هاي فني مثل فيلمبرداري و تدوين پيشرفت داشته‌ايم.

فيلمبرداري و تدوين و صدا به جلو رفته، اما قطعا فيلمنامه و كارگرداني و بازيگري عقب رفته است. نكات فني اگر جلو رفته به خاطر سالم بودن آن آدم‌ها و در جست‌وجوي علم بودن‌شان است. اما سينماي ايران جلو نرفته هيچ، در جا هم نزده، فرو رفته است. سياست وزارت ارشاد جديد حذف يكسري آدم و جايگزيني يكسري آدم ديگر است. هيچ استراتژي و سياستي در سينما     نمي‌بينيم.

به فيلم «رخ ديوانه» برسيم كه جايزه‌ها را درو كرد. در بحث‌هاي جشنواره‌اي اين فيلم را كنار «عصر يخبندان» قرار مي‌دادند و اين دو فيلم را از آثار برجسته اين دوره مي‌دانستند. آيا اين دو فيلم ربطي به هم دارند؟

هيچ ربطي ندارند. در شلوغ پلوغي و نقد اجتماعي شايد كمي شباهت داشته باشند اما «رخ ديوانه» با اينكه فيلم خوبي نيست، خيلي بهتر از «عصر يخبندان» است. يك جاهايي فيلمفارسي است ولي فيلم توهين‌آميزي نيست. فيلم هدرشده‌اي است با يك پايان‌بندي بد. ضمن اينكه رفت و برگشت‌هاي مثلا مدرنش هم درست نيست.

نظرتان درباره راوي فيلم چيست؟ آيا به نظر شما هم راوي به مخاطب دروغ مي‌گويد.

بله. راوي به مخاطب دروغ مي‌گويد اما اين از ناتواني تكنيكي است نه از تفكر ناسالم.

نظرتان راجع به فيلم «ارغوان» اميد بنكدار  و كيوان عليمحمدي  چيست؟

اين دو جوان نسبت به فيلم قبلي‌شان جلو آمده‌اند. بالاخره فهميده‌اند كه سينما قصه مي‌خواهد. كلاژ كارت‌پستالي، سينما نيست. قصه مي‌گويند و يك جاهايي موفق نمي‌شوند و راديويي‌اش مي‌كنند، اما اينكه مي‌خواهند قصه بگويند خوب است. فيلم خيلي خيلي كوچكي است اما مي‌تواند شروع خوبي براي اين دو كارگردان باشد. اين دو پيش از اين اداي فرم را درمي‌آوردند. در ارغوان اداي فرم‌شان را كم كرده‌اند و همين نكته بدي نيست.

فيلم «اعترافات ذهن خطرناك من» هومن سيدي را چطور ديديد؟ در فضاي نقد ما مرسوم شده كه يك وجه فيلم را پررنگ مي‌كنند و از بقيه ضعف‌ها و وجوه ديگر غافل مي‌مانند. چرا فيلمسازان ما فكر مي‌كنند يك ايده دوخطي براي ساختن يك فيلم بلند كافي است؟

مشكل اين است كه در چند سال اخير بعضي از اين فيلمسازهاي جوان ما فيلم جديد زياد ديده‌اند و به قول معروف دي‌وي‌دي بلعيده‌اند. منتقدش هم
همين‌طور است. افتخارش اين است كه روزي چند تا دي‌وي‌دي مي‌بلعد. اين بلعيدن‌ها زيبايي‌شناسي درست نمي‌كند. بلكه تك‌پلان‌هاي آماده‌اي براي دزدي درست مي‌كند. با دي‌وي‌دي بلعيدن نمي‌شود به سينما    رسيد.

حتي اگر فيلمساز ادعا كند من فيلمي انتزاعي و فارغ از جامعه ساخته‌ام؟

خب بسازد. به شرط اينكه يك فيلم درست انتزاعي بسازد. انتزاع از آسمان نمي‌آيد. انتزاع از شرايط معيني حاصل مي‌شود. كپي فيلم «يادآوري» – كه به نظرم فيلم خوبي هم نيست -، اينجا جواب نمي‌دهد. هر چيزي محصول مكان و زمان معيني است. وگرنه خنده‌دار و مضحك مي‌شوي. همه‌چيز اين بچه‌هاي تازه‌پا، شده سينماي آن ور آب. سوژه از آن ور برمي‌داريم، پلان برمي‌داريم، رنگ و نور برمي‌داريم، قاب از آن ور برمي‌داريم. هيچ كدام را هم هضم نمي‌كنيم. اگر هم تعريفي مي‌شنويم تعريفي از‌‌ همان آدم‌هاي فيس‌بوكي است كه افتخارشان بلعيدن روزي هشت دي‌وي‌دي است. اما مردم و مخاطب عام هم خود فيلمساز و هم فيلمش را با هم پس مي‌زنند.

فيلم «مرگ ماهي» روح‌الله حجازي را ديديد؟ حجازي فيلم را تقديم كرده به علي حاتمي و ملاقلي‌پور.

من يك يادداشت طنز راجع به اين فيلم نوشتم و فكر كنم همه حرف‌ها را آنجا زده‌ام. فيلم حجازي محصول سوءتفاهمي است كه فكر مي‌كند مي‌شود يك ايده يك‌خطي را اندازه يك فيلم كش داد. ما چقدر آن آدم‌ها را مي‌شناسيم؟ چقدر آدم‌ها قصه دارند؟ فيلمساز هيچ كدام از اين آدم‌ها را نمي‌شناسد، قصه‌شان را هم به تبع اين عدم شناخت نمي‌تواند تعريف كند. پس فيلم مي‌شود يك دور همي در يك مكان. در فضاي بيروني آقاي كلاري كارت‌پستال و عكس يادگاري تحويل‌مان مي‌دهد و در خانه مي‌ماند و چيزهاي بي‌ربطي كه هيچ كدام جزييات نيست .

تلقي غلطي در سينماي ايران باب شده كه فيلمسازان فكر مي‌كنند اگر لحظات مرده را نشان بدهند و بر چيزهاي پيش پا افتاده تاكيد كنند جزييات را نشان داده‌اند.

فيلمساز ما هيچ چيزي را نمي‌تواند دراماتيك كند. مثلا اين كتاب و فندك روي ميز ما را، در قابش مي‌آورد. اين جزييات نيست. اينها بايد به يك كليت برسند. بايد روزمرّگي يا درد يا يك چيزي را توليد كرد. شما بايد ميزانسن بلد باشي. ميزانسن هم از شعور و زندگي و بلدي مي‌آيد. بلدي هم كه در فيلم مشاهده نمي‌شود. فيلمساز بلد نيست از جزييات كليات بسازد. جمله‌اي از
رابين وود هست كه اكثرا شنيده‌ايم: «سينما يعني جزييات»؛ اين جمله نصف حقيقت است، نصف ديگرش اين است كه جزيياتي كه كليات   بسازد.

آقاي رضاداد فيلم‌هاي سامان مقدم، فرمان‌آرا و رضا كاهاني را از جشنواره كنار گذاشته تا مثلا فضا آرام شود. شايد تنها فيلم جنجالي امسال كه صداي اصولگرا‌ها را درآورده فيلم «خانه دختر» شهرام شاه‌حسيني باشد. رسانه‌هاي اصولگرا برايش تيتر زدند: فيلمي ناآرام در جشنواره‌اي آرام!

يك چيزي پيش آمده كه فقط براي مسوولان نيست؛ اينكه ما نسبت به سينما و نسبت به «چگونگي» مساله نداريم. فقط نسبت به «چه» مساله داريم. همه روي «چه» حساس هستند نه «چگونه». فيلمساز فكر مي‌كند چون موضوع ملتهب است فيلم خوبي مي‌سازد. مسوول هم از موضوع مي‌ترسد. در حالي كه نوع نگاه و پرداخت تعيين‌كننده است. هر موضوعي را مي‌شود مطرح كرد منتها بايد به چگونگي و بستر جامعه‌اي كه در آن موضوع مطرح مي‌شود توجه كنيم. جوري بايد به سوژه نزديك شد كه اولا قابل هضم باشد و ثانيا اين موضوع آنقدر پرداخت درستي داشته باشد كه خودش در كنار تندي و ملتهب بودنش تبديل به مساله شود.

كارگرداني شهرام شاه‌حسيني در «خانه دختر» را چطور ديديد؟

پرداخت بد است. موضوع ملتهب است و كارگردان پشت اين موضوع سنگر گرفته و فكر كرده با يك موضوع ملتهب مي‌شود يك دفعه مطرح شد. جامعه‌شناسي و كالبدشكافي ندارد و تهي است. بد‌تر اينكه در نيم ساعت آخر نقطه ديد عوض مي‌شود و ديگر نمي‌توانيم فيلم را از زاويه ديد آن دو دختر ببينيم. باران كوثري نشسته و به موبايلش نگاه مي‌كند. كات به ماجرايي كه بهداد آن را ديده و اين كاملا غلط است. علاوه بر اين، موضوع مبهم مي‌ماند. تنها يك نگاه از پدر داريم در كلوزآپ كه نگاه هيزي است. يعني چه؟ منظور كارگردان از نگاه پدر چيست؟ اگر قصه اين بوده است كه آن وقت تمام حرف‌هاي بهداد و نامزدش در ماشين روي هوا مي‌رود. پديده‌اي تحميلي مي‌شود كه با منطق اثر نمي‌خواند و در ‌‌نهايت اين سوال پيش مي‌آيد كه چي؟ توي كارگردان داري چيزي را مي‌گويي كه نمي‌تواني بگويي يا نتوانسته‌اي كه بگويي.

به نظر شما چرا سينماي ما نتوانسته است مثل نمونه‌هاي موفق هاليوودي فيلم‌هاي سفارشي‌اي داشته باشد كه ارزش‌هاي مورد نظر نظام را هم تبليغ كند؟ در اين ٣٦ سال حتي يك فيلم درست تبليغاتي و سفارشي درست نديده‌ايم.

اول بگويم كه مي‌شود فيلم سفارشي خوب هم ساخت. اما حق مطلب را بايد ادا كرد. چرا اين فيلم‌ها در نمي‌آيند؟ چون فيلمساز به اين سفارش‌ها اعتقاد ندارد. چرا «روباه» اين شكلي است؟ اگر قرار به سفارش است بايد يك فيلم پليسي قوي سرپا بسازيم. شخصيت اطلاعاتي فيلم كيلومترها از شخصيت فيلم ابوالقاسم طالبي در «قلاده‌هاي طلا» هم عقب‌تر است. فيلم طالبي لااقل شخصيت و اكشن دارد. فيلم «روباه» چه دارد؟ مامور اطلاعاتي‌اش كه مدام لبخند مي‌زند، بدمن هم ابله است و در ابتداي فيلم فقط يك ضربه خوب مي‌زند كه احتمالا از دستش در رفته.

فيلم‌هاي جشنواره امسال كه قرار است سينماي سال ٩٤ را پوشش دهند، لحن درستي هم نداشتند. از عصر يخبندان تا همين روباه. بعضي صحنه‌ها كمدي است و بعضي صحنه‌ها جدي و نمي‌توانند به هارموني مناسبي برسند. درست مثل فيلمفارسي‌ها كه يك پرده كمدي دارند، يك پرده درام و يك پرده ملودرام. اين عدم تجانس در لحن از كجا مي‌آيد؟

دليل اول اينكه اساسا لحني وجود ندارد. تضاد در لحن بحث بعدي است كه به آن نمي‌رسيم. بدون خواست كارگردان موضوع در نقطه‌اي خود به خود كميك مي‌شود. بعضي جا‌ها هم مي‌خواهد درام باشد و كمدي ناخواسته مي‌شود. فيلمسازان ما نابلد‌تر از ديروزشان هستند. هر بلايي سر فيلم بيايد براي‌شان مهم نيست. در اين جشنواره تنها يكي دو فيلم ديدم كه براي كارگردانش مهم است. براي صفي يزدانيان مهم است كه «شخصيت فرهاد» را دربياورد. و چه پايان‌بندي خوبي دارد اين فيلم. جمله «مي‌ارزيد» پاياني خيلي درست و خوب است با موسيقي‌اي به‌شدت جذاب. موضوع، مساله فيلمساز است. فيلمساز هم محيط و هم عشق برايش مساله است. ما عشق يك‌طرفه سالم در سينماي ايران نداريم و يزدانيان توانسته عشق سالمي در بياورد.

حالا كه رسيديم به بحث فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بايد پرسيد آيا اين تعريف‌هاي‌تان با نظريات هميشگي شما تعارض ندارد؟ فضاي رشت در اين فيلم با فضايي كه تا به حال از رشت ديده‌ايم قرابتي ندارد. آدم‌ها فرانسوي حرف مي‌زنند، قصه به آن صورتي كه شما هميشه طرفدارش بوديد اينجا شكل نمي‌گيرد. پس چرا بايد فيلم را دوست داشته باشيد؟

به نظرم اتفاقا رشت خيلي عادي ترسيم شده. در لحظاتي از فيلم فضا ساخته شده و در خيلي از لحظه‌ها هم فضا ساخته نشده. مثلا بازار رشت فضا نشده، توريستي است. اما حياط خانه و محله در آمده. اينكه در فضاي رشت دو تا آدم فرانسه حرف بزنند از نظر من هيچ اشكالي ندارد. اينكه در قاب‌سازي عكس‌هاي نقاشي‌هاي امپرسيونيستي و سوررئال باشد اگر به فضا بخورد، مشكلي نيست. اگر موسيقي كلاسيك با موسيقي سنتي تلفيق شود باز هم مشكلي نيست چون اينها به آدم‌ها مي‌خورند. اينها از خواست كارگردان به اثر تحميل نشده‌اند و در اثر نشسته‌اند و به دل مي‌نشينند.

فراموشي زن خيلي عجيب نيست؟ فرهاد هر كاري مي‌كند زن او را به جا نمي‌آورد.

به نظرم روي شخصيت زن بايد بيشتر كار مي‌شد. تمام تمركز روي كاراكتر فرهاد است. به نظرم صفي يزدانيان بايد بيشتر روي قصه‌اش كار مي‌كرد. قصه حميد و سلماني را بايد ما مي‌دانستيم. ضعف‌هاي فيلم كم نيست اما مجموعه‌اي كه ما مي‌بينيم و آن عشق و آن فضا و خوابيدن فرهاد درست است و به ثمر مي‌نشيند. حال و هوا در مي‌آيد. فيلم ادعا ندارد و وراجي نمي‌كند. من به‌شدت آدم ضد نوستالژي‌‌اي هستم اما اين فيلم يك نوستالژي‌اي مي‌سازد كه حسرت گذشته نيست. نوستالژي زنده‌اي است. تا زمان حال ادامه دارد و جلو آمده. فرهاد از گذشته تا حال همين طور است. يك نوستالژي مرده ارتجاعي نيست. نوبر بهاره بستني پرويز دوايي‌وار نيست. اين نكته خيلي مهمي است. اين فرق نوستالژي  است  با خاطره بازي.

گفتيد اين فيلم «عشق سالم»ي دارد كه در سينماي ما شبيهش نبوده.

بعد از «شب‌هاي روشن»، فيلم صفي يزدانيان تنها اثري در اين ٣٠ سال است كه يك عشق انساني و تميز را به ما نشان مي‌دهد. چقدر خوب كه اين عشق را لوث‌اش نمي‌كند. دارم اخلاقي حرف مي‌زنم؟ خير. دارم زيبايي‌شناسانه حرف مي‌زنم. حتما در زيبايي‌شناسي اخلاق هم هست. وقتي در انتهاي فيلم مرد و زن كنار هم مي‌ايستند، هيچ ذهنيت جنسي‌اي در مخاطب شكل نمي‌گيرد و همه‌چيز تميز است. اين به فضاي پاكيزه فيلم  برمي‌گردد.

راجع به «مردي كه اسب شد» حرف بزنيم.

نديده‌ام  و  فكر نمي‌كنم كار خوبي باشد.

فيلم را ببينيد. به نظر من فيلم خوبي است.

بعيد مي‌دانم! مگر مي‌شود كه بعد از آن دو فيلم اثر خوبي را از اين كارگردان ببينيم؟ در سينما معجزه اتفاق نمي‌افتد. ردش بايد در ديروز باشد. يك شبه هيچ چيزي تغيير نمي‌كند. به همين دليل مي‌توانم پيش‌بيني كنم كه فيلم خوبي نيست. فيلم دوم كارگردان از نخستين فيلمش بد‌تر بود. اصلا به اين  فيلم  اميدوار نيستم.

ثقفي در گفت‌وگويي كه در هفت با شما داشت اشاره كرده بود كه من دوست دارم تماشاگرم را عذاب بدهم. در اين فيلم هم نماهاي بلندي داريم مثل صحنه‌اي كه چند دقيقه پياده‌روي كارگران را  مي‌بينيم.

همان موقع هم به او گفتم كه سينما شكنجه‌گاه نيست. هرچقدر هم كه درد تو عظيم باشد، نبايد به شكنجه من بينجامد؛ درد انساني‌اي كه من مخاطب در آن سهيم بشوم و در انتها مفري باقي بماند. برگمان كه در ظاهر مفر نمي‌گذارد، در انت‌هايش يك تكه باخ مي‌گذارد، يك تنفس. چون تجربه هستي هم همين است: هميشه در كنار تمام رنج‌ها مفري هم وجود دارد.

در يادداشت‌تان براي فيلم ايران‌‌برگر نوشته‌ايد: فيلمي بد از فيلمسازي محترم و معتبر. كم پيش مي‌آيد از شخصيت فيلمسازي اين‌طور تعريف كنيد .

جوزاني «اعتبار»ش به خاطر فيلمي مثل جاده‌هاي سرد و يك فيلم نصفه و نيمه به نام شير سنگي است. «احترام»ش هم براي اين است كه از بيننده طلبكار نيست. هر كاري كه مي‌كند رو و مشخص است. هرچند نگاه ايران برگر ظاهرا سياسي- عرفاني است و به همين خاطر به كمدي  نمي‌رسد.

تعريف‌تان از قهرمان كمدي چيست؟ ايران‌برگر قهرمان كمدي ندارد؟

ويژگي قهرمان كمدي عدم سازگاري‌اش با محيط است. اگر سازگار باشد كه اصلا كمدي درست نمي‌شود. اساسا ما در كشورمان اصلا نمي‌توانيم قهرمان كمدي درست كنيم. ما يك‌هزارم چاپلين هم كمدين نداريم.

قبل از انقلاب هم همين طور بود؟

قبل از انقلاب در اين زمينه وضع‌مان بهتر بود. كمدي‌هاي روحوضي سخيف داشتيم. بعد از انقلاب سخيفش را هم نداريم. آدم كميك  نداريم.

در تلويزيون مديري و عطاران نمي‌توانند  قهرمان كميك باشند؟

مديري در تلويزيون داشت به قهرمان كميك مي‌رسيد. اما دو سه سال بيشتر دوام نياورد. او تبديل شد به آدمي كه كار كمدي را بلد است. خوب هم بلد است. اما همين. به بازي‌اش ربطي ندارد. ساعت خوشش خوب است، اما آنجايي كه مي‌خواهد خودش را قهرمان كميك كند هپروتي مي‌شود مثل برره. آدمش مدام فاز عوض مي‌كند و مدام انقطاع دارد. مرد هزار چهره مي‌شود و… قهرمان كميك و همين طور قهرمان تراژيك بايد از دل شرايط بيرون بيايند.

عطاران چطور؟

عطاران ابدا قهرمان كميك نمي‌شود. البته سريال‌هايش را نديده‌ام.

كاراكتر عطاران در سريال‌هايش ويژگي‌هاي مشخصي دارد: آدم ساده بي‌خيال آويزاني كه تا حدي دست و پا چلفتي  است.

چقدر اين را ادامه مي‌دهد و چقدر مثل يك قهرمان كميك شما را مي‌خنداند؟ واقعيت اين است كه ما در كل نمي‌توانيم قهرمان كميك توليد كنيم. در سريال‌ها نسبت به سينما شايد وضع‌مان كمي بهتر باشد. در سينماي‌مان كسي مثل پيمان قاسم‌خاني را داشتيم كه تا حدودي كارش را بلد بود هرچند او نويسنده است و نه قهرمان كميك. حالا نوشته‌هاي اخيرش هم كه خيلي خيلي بد است. مثل فيلمنامه طبقه حساس تبريزي.

حالا كه اسم تبريزي آمد از طعم شيرين خيال بگوييد. گويا در اكران نوروزي هم در فروش موفق نبود.

از فيلم‌هاي جنگي‌اش در دهه ٦٠ هم عقب‌تر است. فيلم او سخنراني اكولوژيك است. معلوم است كه سفارش‌دهنده اين را از او خواسته است. اين فيلم كابوس است نه طعم خوش‌خيال! انيميشن‌هاي سياه فيلم واقعا كابوس هستند. مطلقا لحظه‌اي طنز و لحظه‌اي درام ندارد. مي‌توانست ٢٠ دقيقه باشد يا چهار ساعت هم ادامه پيدا كند.

چرا فيلمسازان دهه ٦٠ ما به چنين روزي  افتاده‌اند؟

اين بلايي است كه خودشان سر خودشان آورده‌اند و سينماي دولتي تشديدش كرده. اين طيف قبلا به چيزي اعتقاد داشتند. اينها قبلا به جنگ اعتقاد داشتند. در دو فيلم اعتقادشان تمام شد. حالا پراتيك جديد اجتماعي دارند و سر افكنده‌اند. اگر سرافكنده نبودند راجع به آن حرف مي‌زدند. چرا پنهانش مي‌كنند؟ قبلا محل زيست اين فيلمسازان طرف پامنار بوده ولي الان در فلان برج شمال شهر زندگي مي‌كنند. چرا از محيط جديدشان حرف نمي‌زنند؟ چرا اين محيط را تبديل به مساله نمي‌كنند. براي اينكه با آن مماس نشده‌اند و از گذشته هم بريده‌اند.

از اين نسل رسول ملاقلي‌پور در سينما عاقبت‌بخير مي‌شود؟

كم و بيش. در فيلم «سفر به چزابه» جدا از ديگر آثارش مي‌ايستد. فيلم «كمكم كن» كارنامه‌اش را نقض مي‌كند. «ميم مثل مادر» خيلي اشك‌انگيز است. ولي باز رسول بهتر از بقيه است. هرچند نبايد حاتمي‌كيا را همچنان ناديده گرفت.

در يادداشت‌هاي جشنواره‌تان از چند فيلم كم و بيش تعريف كرديد. مثلا راجع به آخرين فيلم توكلي نوشته‌ايد كه فيلم متوسطي است و برخلاف كارهاي قبلي‌اش روشنفكرانه نيست و بهترين كارش است. در حالي كه به نظر بسياري، تا آخر اين فيلم قصه‌اي وجود ندارد. فيلمساز سعي كرده يكسري از آن مايه‌هاي ذهني‌اش را به زور به فيلم الصاق كند. همان بحث مرز واقعيت و خيال كه به گمان بسياري اينجا درنيامده.

فيلم حرف حسابش چيست؟ يك خانه شلوغ داريم و يك دعوايي بين دخترك و هومن سيدي كه خوب است. گلاب آدينه‌اش خوب است. هومن سيدي براي نخستين بار خوب است.

هاشم‌پور كاراكتر بي‌ربطي نيست؟

چرا. بي‌ربط است. عيب اصلي فيلم هم شخصيت اولش است. حرف‌هاي قلمبه سلمبه مي‌زند كه گاهي از اين حرف‌ها خنده‌مان هم مي‌گيرد. بابك حميديان كاراكترش پادرهواست. شخصيت صابر ابر به كل اضافي است. در دو سوم اول اين شلوغي قابل تعقيب و پذيرفتني است.

آيا اين شلوغي به درام تبديل مي‌شود؟

شلوغي لحظاتي به درام تبديل مي‌شود. يك ذره قصه تعريف مي‌كند و اين خوب است. حرف‌هاي اضافي تنسي ويليامزي كه فيلمساز از پسش برنمي‌آيد نمي‌زند. من از ٢٠ به اين فيلم نمره يك و نيم مي‌دهم. به بقيه فيلم‌ها كه زير صفر نمره مي‌دهم منهاي فيلم صفي يزدانيان و تا حدودي ارغوان علي‌محمدي و بنكدار. فيلم صفي يزدانيان قطعا بهترين فيلم جشنواره است.

و خداحافظي طولاني فرزاد موتمن؟

فيلمساز فضا عوض كرده است. رفته حاشيه شهر و قصه يك كارگر را مي‌گويد. اين خوب است. اينكه آقاخاني مي‌آيد خانه و با زن حرف مي‌زند خوب است اما چرا وقتي بيرون است دل و جگر مي‌خورد و دوباره خانه كه مي‌آيد نيمرو درست مي‌كند؟ چرا با زنش در خانه (كه رابطه‌اش كمي خوب درآمده) اين شكلي رفتار مي‌كند اما به محض اينكه مي‌رود سر كار نظربازي مي‌كند؟

شايد ياد خاطره زنش مي‌افتد.

يعني چه؟ آدم معيني را دارد نگاه مي‌زند. خاطره بايد بماند و هر جا كه بخواهد پاي شخصيت اصلي بلغزد، آن خاطره نگذارد. اين كاراكتر لحظه به لحظه به اين خاطره خيانت مي‌كند و اين اتفاقا روشنفكري است و نگاه يك كارگر نيست. من اصلا كار نمي‌بينم. دو تا نما از كارگاه مي‌بينم و تمام. لحظه مرگ را درست نمي‌بينيم. چرا او اين كار را كرد؟ چرا عذاب وجدان  ندارد؟

در آخر بحث دوباره برگرديم به اينكه چرا فيلم‌هاي ما با وجود ظاهر متفاوت‌شان نسبت به گذشته، نه قصه دارند و نه مهم‌تر از همه فكر و جهان‌بيني مشخصي؟ جدا از مميزي و دولتي بودن علت اين امر را در چه مي‌بينيد؟

غير از سانسور و سينماي دولتي مساله اصلي بريدن فيلمساز از جامعه است. شما مي‌تواني طبقه‌ات را تغيير دهي و پيشرفت كني. اما چي مي‌دهي آن را مي‌گيري؟ يكسري همه‌چيز را مي‌دهند و به آنجا مي‌رسند. از آنجايي كه ما سينما نداشتيم و نداريم، هر چيز خوب‌مان تصادفي است و هر چيز بدمان قاعده است. مثلا ويسكونتي «زمين مي‌لرزد» مي‌سازد. آن دوره ماركسيست است و نگاهش به او اجازه مي‌دهد چنين چيزي بسازد. آريستوكرات مي‌شود و يك قطعه مكالمه‌اي را مي‌سازد يا نفرين‌شدگان را و همه جا را به هم مي‌ريزد.

در هر طبقه‌اي هست‌‌ همان طبقه را به تصوير مي‌كشد.

به اضافه اينكه سينما بلد است. از اول سينما بلد است و سينما مديوم بياني‌اش است. ما سينما مديوم بياني‌مان نشده است و به همين دليل سينما نداريم. مدام در حال دست وپا زدن‌ايم. هيچ هنرمندي نيست كه جهان را عوض كند. يا جهان ندارد و دارد به سمت جهان شخصي‌اش پيش مي‌رود و از آنجا هنرمند مي‌شود و به سبك مي‌رسد. آدمي كه از نخستين اثرش يك جهان منطقي داشته باشد، نداريم. شايد تنها كسي كه به شكلي كاريكاتوري اين جهان را دارد مسعود كيميايي است اما بقيه فيملسازان همين را هم ندارند.

يكسري از فيلم‌هاي جشنواره در گروه هنر و تجربه اكران شدند و استقبال بدي هم از آنها نشد. نظر شما راجع به اين گروه  چيست؟

با كلمه هنرش مشكل دارم. هنر بايد طي زمان توسط مردم و منتقدان شناخته و راجع به آن حرف زده شود. ما بايد نسبت به استفاده از كلمه‌ها حساس باشيم. طرف، مسجد شيخ لطف‌الله را ساخته و اسم خودش را هنرمند نمي‌گذارد. خود را صنعتگر مي‌داند. برگمان مي‌گويد من صنايع دستي مي‌سازم. هنر بايد بتواند صاحبش را انسان‌تر و مخاطبش را قوي‌تر و لطيف‌تر كند و نقد هم قرار است احيانا كاري كه اثر نمي‌تواند بكند را انجام دهد.

يعني نگاه‌تان به گروه «هنر و تجربه» منفي است؟

قطعا منفي است. چون فيلمساز را متوهم مي‌كند. فيلمساز مي‌گويد كه من در تك‌سانس خيلي خوب فروختم در حالي كه مجموعه مخاطب‌هاي فيلمساز هزار نفر هم نبوده. هر فيلمي كه مي‌دانيم اكران ندارد را مي‌ريزيم در اين بخش. يك جعبه‌اي كه پر از فيلم‌هاي جورواجور است كه هيچ كدام با هم ربطي ندارند.

در پايان اين گفت‌وگو به خودتان برسيم. نقدي كه بر نقد‌ها و حرف‌هاي خود شما وجود دارد اين است حرف‌هايي كه شما راجع به نيت فيلمسازان مي‌زنيد سوءتفاهم درست مي‌كند. هر چه جلو‌تر رفته‌ايد، صحبت راجع به فرم را كنار گذاشته‌ايد و به صورت رگباري كلمه‌ها و جمله‌هايي را به كار مي‌بريد و فيلمساز را به توپ مي‌بنديد و تمام! و همين سوءتفاهم درست مي‌كند.

من بعضي جا‌ها آنقدر تلگرافي حرف مي‌زنم كه فقط كساني كه مرا مي‌شناسند متوجه مي‌شوند چه مي‌گويم. اين انتقاد بر من وارد است. مساله‌ام اين است كه نقدم توسط مخاطب عام و خاص خوانده شود. نقد من هرجايي كه آنقدر تلگرافي مي‌شود كه «خاص»اش مي‌كند اين انتقاد بر آن وارد است. خيلي جا‌ها بي‌حوصله بوده‌ام، تنها مي‌خواستم اعلام موضع كنم، نمي‌خواهم ادا دربياورم و خاصش كنم. هرجا حرف‌ها در آمده كه وقت گذاشتم. بعضي وقت‌ها يك خط حرف زدم، اما قابل فهم است. بعضي وقت‌ها فيلم‌ها آنقدر كلافه‌ام مي‌كند كه مي‌دانم آمده‌ام بگويم و بروم. حتما اين انتقاد بر من وارد است.

بسياري از منتقدان سينماي ايران اعتقاد دارند كه بايد حسن‌هاي فيلم‌ها را برجسته كرد و راجع به آنها حرف زد.

براي من نقد آن يك ذره خالي ليوان است. براي من نقد فلفل است، نه شكر و نه نمك.

اخبار مرتبط



جديدترين خبرها