رفتن به بالا

هر آنچه در تبریز و آذربایجان می‌گذرد…

تعداد اخبار امروز : 2 خبر


  • شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
  • السبت ۱۸ شوال ۱۴۴۵
  • 2024 Saturday 27 April
روایتی از غزل‌های دلتنگی‌ دختر شهیده راهِ حجاب؛

آنام غریب گِددی

وقتی حرف از مادر به میان می‌آید، چشمانش بارانی می‌شود، سه سال داشت که مادرش را از دست داد؛ اما مادر او یک شیرزن بود،از آن شیر زنان آذری که مردانگی پیش غیرتشان زانو می‌زند.

اسرا درویشی؛ تبریزگویا: قرار ما صبح اول وقت روز جمعه بود و همین‌قدر می‌دانستم که این برنامه‌ای است که به همت بسیج رسانه آذربایجان‌شرقی برای دیدار با خانواده شهید برگزار می‌شود، اما جای تعجب داشت، دیدار با خانواده شهید در روز تعطیل، آن هم خارج از شهر و هزاران سوال در ذهنم پدید آمده بود.

به راه افتادیم، مسیرهای پر و پیچ خم جاده و دست‌اندازهای اعصاب خوردکن را که سپری کردیم، بعد از ۴۷ کیلومتر سرانجام به مقصد رسیدیم.

اینجا کهنمو است

اینجا روستای کهنمو است، روستایی عالم‌دوست و عالم‌پرور که اعتبارش را از بزرگمردانی نظیر حاج سید حسین کهنموئی وام گرفته است.

روستای سرسبزی در گذرگاه کندوان که آوازه زنان فرهیخته‌اش تا آن سوی تبریز هم پیچیده است.

پرس‌و جو کنان به سمت خانه فاطمه سلطان رفتیم؛ فاطمه سلطان کیست، چرا آنجا، اصلاً دلیل آمدن‌مان به اینجا چیست و هزاران علامت سوال ذهنم که مشتاقانه منتظر رسیدن به جواب‌ها بودم.

روایت اول؛ غریب آنام

به خانه فاطمه سلطان رسیدیم، خانه‌ای چوبی از همان خانه چوبی‌های آبی که در سریال‌ها می‌بینیم، با دو سه اتاق و یک حیاط با صفا؛ اینجا خبری از تجملات شهرنشینان، مبل و ظرف و ظروف اعیانی و… نیست؛ ساده‌یِ ساده، با یک پرده گل‌گلی، فرش روستایی، چندتا پشتی و ظروف گل رز که به جای متراژهای چند صد متری خانه‌های شهری، خروار خروار صفا و صمیمیت دارند.

بانویی میانسال به استقبال‌مان آمد و با خوشامدگویی گرمش همه را در آغوش می‌گرفت، در اتاق دیگری بانوی پا به سن گذاشته‌ای بود که فاطمه نام داشت و انگار سوژه اصلی او بود.

پسر فاطمه دانش پژوه و همچنین مستندنویس این برنامه که خود از اهالی روستا بود و به فاطمه خانم عمی‌قیزی یا همان دخترعمو می‌گفت نیز در جمع حاضر شد.

سر صحبت را باز کردیم و تازه متوجه وجه تمایز این خانواده شهید با بقیه شدم؛ اینجا خانه دختر شهیده‌ای است که جان خود را در راه حیا و نجابت خود، در راه حفظ حجاب از دست داده است البته در دوران ماجرای کشف حجاب رضاشاهی که تاکنون کسی بازگو نکرده و غریب مانده است.

واقعه کشف حجاب سلسله وقایعی است که به دنبال تصویب قانونی در ۱۷ دی ۱۳۱۴ شمسی در ایران رخ داد و به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده چادر، روبنده و روسری منع شدند. این قانون اوج سیاست‌های رضاخان در زمینه تغییر لباس بود که از سال ۱۳۰۷ شمسی آغاز شده بود. این سیاست‌ها واکنش‌هایی از جمله قیام مسجد گوهرشاد را در پی داشت که توسط رضاشاه با زور و اجبار انجام می‌شد و به‌طور ناگهانی حق انتخاب از زنان گرفته شد و هیچ روند جامعه‌پسندی برای این کار طی نشد.

اولین شهیده راهِ حجاب/ مادرم غریب رفت

فاطمه خانم از مادرش برایمان می‌گوید: “کودک سه ساله‌ای بودم که این اتفاق برای مادرم رخ داد و شاهد این ماجرای تلخ بودم البته سعی هم کردم تا با مأمور درگیر شوم اما زورم نرسید.”

وقتی از مادر برایمان تعریف می‌کند باوجود اینکه بالای ۹۰ سال سن دارد، اشک در چشمان رنگی‌اش جمع می‌شود و با چادر خود چشمانشان را می‌پوشاند؛ “روبروی خانه‌مان رودی بود که زنان لباس‌ها را آنجا می‌شستند، مادرم نیز مانند زنان دیگر مشغول شست‌وشوی لباس‌ها بود و با وجود اینکه باردار بود با آن سختی لباس می‌شست، ناگهان مأموران حکومتی رسیدند و بقیه زنان به حیاط خانه ما فرار کردند اما به دلیل اینکه مادرم باردار بود نتوانست فرار کند و مأمور چادر را از سرش کشید.”

او ناله کرده و از مظلومیت مادر روایت می‌کند؛ “آنام غریب گِددی، مادرم غریبانه شهید شد”.

چشمانش بارانی شده و صدایش می‌گیرد و ادامه ماجرا را پسرش برایمان روایت می‌کند، “بعد از اینکه چادر را از سرش می‌کشند به دلیل حیا و نجابت بسیارش، همان جا خشک می‌شود و توان حرکت نداشت، سه روز در بستر بیماری می‌افتد و سرانجام فوت می‌کند.”

با شنیدن داستان غم‌انگیز فاطمه سلطان بغض گلوی ما را هم می‌فشارد، او همانند حضرت زهرا (س) در راه اسلام و دفاع از نجابتش شهید می‌شود و نمونه کاملی از یک شیر زن ایرانی بوده است.

او واقعه گوهرشاد را هم به یاد دارد و آن زمان در مشهد بوده است؛ “در واقعه گوهرشاد ما در مشهد بودیم اما سن من کم بود و پدرم روایت می‌کرد که در اثر ضرب و شتم و کشتار بسیار مأموران حکومتی خون در جوی‌های آب سرازیر می‌شد.”

پسرش نیز ماجرای دیگری از کشف حجاب دوران رضاخانی در این روستا را روایت می‌کند؛ “دختر عموی ما، دختران حاج رحیم صابری که چادر آن چهار خواهر را نیز برداشتند، مأمور چادر را به پاسگاه می‌برد و آنجا اعتراض می‌کنند که ببر و برگردان و او به دست فردی از اهالی روستا می‌رساند که به دست پدر آنها برسان ولی پدرشان قبول نکرده و می‌گوید دست نامحرم به آن چادرها خورده و نمی‌توانم بر سر دخترانم کنم.”

خانه فاطمه سلطان را ترک کرده و به سوی دیگر اهالی روستا می‌رویم تا ماجراهایی از کشف دوران رضاشاهی را از زبان آنها نیز بشنویم.

جای تأمل دارد که همه زنان روستای کهنمو باوجود اینکه سال‌ها از وقایع گذشته سپری شده و سبک زندگی‌ها تغییر کرده اما همچنان چادر بر سر دارند.

روایت دوم؛ کلاهت کو؟

حمید صبری از اهالی روستای کهنمو است، او می‌گوید: مادرم برایمان تعریف می‌کرد که زن دیگری روبروی منزل‌شان لباس می‌شست و مأموران چادر را از سرش کشیدند او هم فرد خجالتی بوده سرش را از شدت شرم پایین انداخته بود، سریع در خانه را باز کرده و داخل حیاط خانه می‌شود.”

حاج احمد صدیقی از قدیمیان این روستا است که حدود ۹۲ سال سن دارد، او نیز در خصوص کلاه پهلوی‌ها روایت می‌کند: “پدرم می‌گفت در منطقه قلعه خراب ماموری روبرویمان ظاهر شد آن زمان مردم را مجبور کرده بودند تا کلاه بر سر بگذارند، کلاه پهلوی که نقاب داشت، مأمور فریاد زد پس کلاه‌تان کو؟ اصغر آقایی بود که اصغرعمی صدایش می‌کردیم، گفت مال من اینجاست در خورجین الاغ است، مأمور عصبانی شد چرا کلاه را در خورجین الاغ گذاشته‌ای و بسیار اذیت می‌شدیم.”

روایت سوم؛ زنان غیور وطن

مادر دیگری که خود از اهالی این روستا است و در زمان آن وقایع در کهنمو زندگی می‌کرد هم خاطرنشان می‌کند: “نزدیکی‌های خانه‌مان باغی داشتیم که از آنجا برمی‌گشتم، نزدیک گاراژ سجادی مرد میانسالی از بالای کوچه می‌آمد من هم اطلاع نداشتم که قصد دارد چادر مرا بکشد، به من که رسید چادرم را ناگهان از سرم برداشت، انگار آن سو هم چادر همسایه‌مان را برداشته بود، از آنجا برمی‌گشت تا اگر زنی را دید چادرش را از سرش بکشد.”

او می‌افزاید: “فاطمه سلطان هم همسایه ما بود سرش رو به پایین بوده و لباس می‌شسته، مأمور بی‌هوا چادرش را برداشته او هم ترسیده و فوت کرده بود.”

بعد از شنیدن ماجراهایی از واقعه کشف حجاب دوران رضاخانی، به سمت مزار اولین شهیده حجاب استان، فاطمه سلطان هاشمی، می‌رویم.

اولین شهیده راهِ حجاب/ مادرم غریب رفت

مزار او در جاده کهنمو به سمت کندوان قرار دارد و همانند دیگر مزارهاست و صرفاً بنری روی آن چسبانده‌اند، که این مهم بی‌توجهی مسئولین به قهرمانان واقعی کشورمان را نشان می‌دهد، تاکنون فردی رسیدگی نکرده و اهالی روستا تمام تلاش‌شان را می‌کنند تا مسئولین فکری بکنند.

اهالی روستا با شور و شعف سینه به سینه خاطره قربانی شدن این بانوی ۱۸ ساله را نقل می‌کنند. بانوان روستا مزار فاطمه‌سلطان را با گلاب می‌شویند و گلباران می‌کنند. از بالای تپه‌ای که مزار فاطمه‌سلطان را قرار دارد کل روستا را می‌توان دید. گویا مزار این بانوی مکرمه بر کل روستا اشراف دارد و دعاگوی تک‌تک اهالی این خانه‌هاست. در جوار مزار فاطمه سلطان، مزار شهدای روستاست که بر فراز این تپه نورافشانی می‌کند.

فاطمه سلطان زن بود ولی نه یک زن معمولی؛ از آن شیرزن‌های آذری که مردانگی پیش غیرتشان زانو می‌زند. زن بود ولی دلی داشت به وسعت دریا، دلی داشت دلیر و شجاعت و شرافتی مثال زدنی که مثل کوه محکم، مقاوم و استوار بود.

در تاریخ کشور ما زنان بسیاری بودند که دلیرانه پابه‌پای مردان جنگیدند و از آبروی کشور، عفت و حیای خود دفاع کردند؛ نوشتن از زنان و دختران توانمند و مستعد کشورمان که عفاف و حجاب را سرلوحه زندگی خود قرار داده و با زندگی عفیفانه به قله‌های موفقیت رسیده‌اند، ماجرای تازه‌ای نیست، اما هر بار اذعان به توانایی‌های این شیر زنان، دل ما را قرص و محکم می‌کند که ایران اسلامی‌مان با بودن چنین زنان و دخترانی به صعود خود ادامه می‌دهد اما امیدواریم این زنان شناخته‌شوند و در دل تاریخ در شهر و دیارهای دور دست به فراموشی سپرده نشوند.

تابلوی نقاشی «فاطمه سلطان» اثر علی‌حسن امینی
تابلوی نقاشی «فاطمه سلطان» اثر علی‌حسن امینی

اخبار مرتبط



جديدترين خبرها